افسانه "علوم انسانی بی جهت"- قسمت دوم- (برهان عقلی، سکولارنیست)
اساتید علوم انسانی _ بسیج اساتید_ سالگشت "شورای عالی انقلاب فرهنگی" و "وحدت حوزه ودانشگاه" _ ۱۳۸۹
بسمالله الرحمن الرحیم
یک کسی که تا دکترای علوم انسانی او را میدهند این 30 – 40 تا کتاب را حداکثر میخواند که بعضیها همین را هم نمیخوانند. امتحان میدهد مدرک میگیرد. وقتی که کسی مدرک گرفت و به کسی آقای دکتر و آیتالله گفتند او هم باورش میآید که یک کسی است ما هم متخصص دروغ گفتن به خودمان هستیم ما هم که خودمان میدانیم که کسی نیستیم بعد که سه نفر به ما میگویند میگوییم حتماً کسی هستیم که اینها دارند به ما میگویند! و الا چطور این همه آدم عاقل چطور میشود که خطا کنند! چندتا عبارت را حفظ کردی در حوزه و دانشگاه و مدرک خودت را گرفتی و داری زندگیات را میکنی! اینهایی که تاریخ علم را ساختند 30 سال شبانه روز کار کردند شبها تا صبح نخوابیدند. مگر اینها همینطوری بوده، آن کاری که میشود کرد ترجمه و حفظ است این کار را کردند از این به بعد هم بیشتر دارد میکنند. الآن متأسفانه طلبههای ما هم حسرت دکتر شدن را دارند این در حوزههای ما هم افتاده که این هم واقعاً یک مصیبتی است قرار شد خوبیهای حوزه به دانشگاه برود و خوبیهای دانشگاه به حوزه بیاید مدرکزدگی از دانشگاه میآید حوزه، قرار شد یک مقداری مزایای حوزه و دانشگاه درست منتقل بشود. با ایدئولوژی انقلابی، با عزم انقلابی و بعد دنبال این که به ما بگویند دکتر که آقا ایشان نظریهپرداز هستند، دنبال این که به ما بگویند نظریهپرداز، برویم یک جا بنشینیم که به نظریهپرداز بگویند! با این اسمها و عنوانها که نمیشود مثل آن آدمی باش که شب تا صبح خوابش نبرده، مثل این بیچارههایی که فرهنگ دینی ما را ساختند 50 سال نه کامپیوتر داشتند، نه فیشبردار داشتند نه تیم داشتند، نه حقوق داشتند گوشه خانههایشان مینشستند تنها 20 – 30 سال کار میکردند. ما هنوز داریم نان آنها را میخوریم. ما هنوز سر سفره آنها نشستیم این همه دانشگاه و پژوهشگاه و آموزشگاه که در جمهوری اسلامی درست کردیم کارمندپروری، شغل درست کردن برای یک عده، عنوان و پرستیژ و عضو هیئت علمی، خیلی کار مهمی نکردهایم. ما هنوز سر سفره 7، 8، 10 نفر آدم نشستیم که اگر اینها نبودند فرهنگ اسلامی انقلابی امروز در جامعه ما نبود و اینها نه کارمند بودند، نه عضو هیئت علمی بودند، نه فیشبردار داشتند و هیچ امیدی هم به هیچ جا نداشتند. برای خدا نشستند زحمت کشیدند کار کردند آثارشان را هم بیرون دادند. ضمن احترام به بقیه و همه و همه. "استمرار"، یک کاری که شروع شد 6 ماه دیگر آن را رها نکنید، باید کاری را شروع کنیم که تا 30 سال دیگر ادامه داشته باشد. غرب اینطوری است که یک کرسیای که راه میاندازد تا 30 سال بعد ادامه دارد. اگر یک کرسی اجتماعی در سوربن راه انداخته دهه 1930 یک عده آنجا حرف زدند، دهه 1950 حرف زدند، دهه 1980 آنجا حرف زدند، الآن هم آنجا دارند حرف میزنند. اینها کرسیای نیست که در زمستانها پهن میکنند و دوباره جمع میکنند. این کرسی مستمر است، هر سال باید ادامه داشته باشد باید یک کرسی دائمی نقد جامعهشناسی، کرسی دائمی نقد و اظهار نظر در باب روانشناسی، اقتصاد، حقوق، فلسفه، معرفتشناسی، اینها باید باشد. دنبال اسم و رسم و نان و این که بگوییم بعدش به ما چه میرسد و... اینهایی که گفتند به ما چه میرسد هیچ غلطی نکردند! آنهایی که گفتند چی به ما نمیرسد و به دین خدا چه میرسد؟ همه کارها را آنها کردند که گفتند من اصلاً این وسط مطرح نیستم من میخواهم از دین خدا دفاع کنم و مفاهیم اسلامی را گسترش بدهم و میخواهم ملت و جامعه رشد کند، همه کاره آنها هستند. عرض کردم وقتی تاریخ ایران، انقلابیون ایران، از چپ و راست دنبال نتیجه بودند و هیچ کدام به نتیجه نرسیدند! یک نفر دنبال تکلیف بود فقط او به نتیجه رسید. فقط امام گفت من به نتیجه کاری ندارم بلکه فقط به تکلیف کار دارم اتفاقاً تنها کسی هم که نتیجه گرفت او بود. بقیه هیچ کس نتیجه نگرفت. کمونیستها نتیجه نگرفتند شکست خوردند، لیبرالها شکست خوردند، ملیگراها و ناسیونالیستها شکست خوردند، تجزیه طلبها شکست خوردند، روشنفکران، چپ، راست، همه ... یک آخوندی که گفت من دنبال نتیجه مادی برای خودم نیستم که الآن پیروز بشوم نیستم، تنها کسی که برای پیروزی و شکست احساسات شخصی نداشت فقط او به نتیجه رسید اینجا هم همین است. "استمرار"؛ آن حلقههایی که دهه اول انقلاب تشکیل شد اینها را نگذاریم، اینها یک جمع محدودی در قم و تهران تشکیل شدند کسی از اینها حمایت نکرد، توی سرشان زدند! اول که جنگ شروع شد که اصلاً این مسائل کلاً به حاشیه رفت چارهای هم نبود. بعد جنگ هم فضای دیگری بر کشور حاکم شد. دهه گذشته هم که اصلاً افرادی سر کار آمدند که با این مفاهیم دشمن هستند، دشمن بودند و اصلاً اینها را قبول نداشتند، ضد اینها بودند. یکی از مقامات اینها شخصاً به خود من گفت تو داری تلاش مذبوحانه – دهه پیش این طرف و آن طرف به دانشگاهها میرفتم – گفت من از تو خوشم میآید به تو علاقه دارم – از آدمهای مهم است اسم او را نمیآورم مقام اجرایی بودند – ایشان گفتند که من خیلی به شما علاقه دارم که با صداقت کار میکنی و واقعاً هم دوستت دارم این طرف و آن طرف هم گفتم ولی داری تلاش مذبوحانه میکنی، سکولاریسم تقدیر تاریخی این جامعه و جوامع بشری است! خب اینها خوبهایشان هستند و اینها بر نظام حاکم بودند همه کاره اینها بودند در وزارت علوم همه جاها دست این تیپها بوده، اصلاً انقلاب فرهنگیای نبوده، استمراری نبوده، حمایتی از طرف نظام نبوده، یک عده بچه مسلمان در حاشیه خودشان بیچارهها کار کردند که برای چاپ کتابشان مصیبت داشتند. حمایت مستمر نهادینه؛ مستمر؛ کار مقطعی نیست. بر اساس این علومی که ترجمه شده و آمده ما جز به توسعه غربی حداکثر نخواهیم رسید! اگر بتوانیم. چون آنهایی که میرسند یک لوازمی دارد میگوید آقا اخلاق دروغ است، شرع هم دروغ است، ما از یک طرف پایبند و دستبند شرع و اخلاق برای خودمان تعریف میکنیم و بالاخره دشمن داریم. کسی که میگوید آن توسعه، بالاخره اینها را باید کنار بگذارد و میشود تنها هدف تو و هر کاری هم که لازم شد باید بکنی، ایدئولوژی را باید کنار گذاشت! دیگر این که توجه داشته باشی آنچه به عنوان علوم انسانی و اجتماعی ترجمه شده، تجسم ایدئولوژیهای سکولار در غرب است، علم محض نیست، تمام علوم انسانی علوم ایدئولوژیک هستند، توجه داشته باشید اینها ادامه فلسفههای سکولار غرب هستند. توجه داشته باشیم در عین حال گزارههای عقلانی – تجربی که با مفاهیم اسلامی کاملاً سازگارند در بین علوم انسانی و اجتماعی زیاد هستند. یعنی رابطه علوم انسانی ایدهآل ما با اینها رابطه عموم و خصوص منوجه است. تباین نیست. تطبیق هم نیست. در یک مواردی البته مشترکات در یک جاهایی هست هرچه کاربردیتر میشود مشترکات بیشتر میشود. هرچه تئوریکتر و مبناییتر است افتراقات بیشتر میشود. ما عقل را سکولار نمیدانیم. این خیلی نکته مهمی است. گزاره برهانی سکولار نیست. موضوعشان، غایتشان، مبادیشان، روشهایشان چه بوده و چرا به وجود آمده است؟ - خواهش میکنم به این سؤال دقت کنید سؤالهایی که مطرح کردند سؤال خوبی است – این علوم چرا در غرب بوجود آمد؟ یعنی چه خلائی را خواست آنجا پر کند؟ به این سؤال باید دقیق جواب بدهیم که اینها چی هستند و برای چی هستند؟ آنجا کارکرد و مبنایشان چیست؟ غایتشان چیست؟ حالا عین سؤال را راجع به خودمان بیاوریم. حالا از خودمان بپرسیم که ما علوم انسانی را برای چه میخواهیم؟ ولی این سؤال تا حالا طرح نشده است به شما بگویم تا الآن در جمهوری اسلامی این سؤال در محافل تصمیمگیری طرح نشده است که بر اساس آن به جواب برسند و بر اساس تصمیم بگیرند. این سؤال تا حالا طرح نشده است. ما چه نیازی به علوم انسانی داریم و چرا؟ سؤالش یک مقدار وحشتناک است، آماده برچسب خوردن هم هست ولی خیلی سؤال مهمی است. در غرب چرا علوم انسانی بوجود آمد و چگونه؟ و چه کار کرد؟ اینجا چه نیازی به علوم انسانی است؟ برای چه؟ اتفاقی که الآن افتاده میدانید چیست,؟ میدانید مقامات، دانشگاه آزاد، دانشگاه دولتی، دانشگاه پیام نور چگونه به این سؤال پاسخ میدهند؟ همینطور با همدیگر مسابقه هم گذاشتهاند! میگویند که چرا بوجود نیاید؟ خب همه جا هست ما هم داشته باشیم! این پاسخ فلسفی و پاسخ استدلالی به سؤال است؟ چرا هست؟ چون همه جا هست. تازه کاشکی این را میگفتند، میگوییم چرا هست؟ میگویند برای این که ساختمان داریم! بعد فارغالتحصیل هم داریم این فارغالتحصیلان را چه کار کنیم؟ بگوییم بروند مکانیک بشوند، طرف دکترایش را گرفته این را چه کارش کنم! کار دیگری هم که بلد نیست باید به او بگوییم همینهایی را که یاد گرفتی همینها را به 50 نفر دیگر هم یاد بده! به آن 50 نفر هم دوباره فردا دکترا میدهید و به آنها هم میگویید باز همین کار را بکنید! که آقا یکی شد 50 تا، پس 50 تا کلاس هم برای اینها درست کنیم که زندگیشان را بکنند و نانشان را بخورند! خب اینها چه کار کنند؟ یعنی میخواهی مشکل زن و بچه اینها را از این طریق حل کنی. خب اشتباه است. مسئله علوم انسانی نباید به مسئله معیشت مردم گره زد باید اینها را از هم تفکیک کرد. با مهندسی و پزشکی و بانکداری و بازرگانی و حسابرسی فرق میکند، جامعهشناسی، روانشناسی، فلسفه، حقوق و علوم سیاسی از این سنخ نیست اینها برای نان خوردن نیست. ما با مردم چه کار کردیم؟ ما به مردم گفتیم تو و خانوادهات میخواهند یک زندگی داشته باشند پرستیژ و منزلت داشته باشی که بروی خواستگاری بگویند چه کاره است؟ بگویند دانشجوی لیسانس و فوق لیسانس است، یا اگر خواستگاری دخترت آمدند بگویی این یک مدرکی دارد! ما چرا به علوم انسانی نیاز داریم؟ چون هم که نمیتوانند به مهندسی و پزشکی بروند، اینقدر هم لازم نداریم آنها را هم درست سازماندهی نکردیم، مقدار زیادیشان هم الآن بیکارند! یعنی یک وقت دکتر نداری از بنگلادش میآوریم و یک وقت همینطور پزشک درست میکنیم! چون هیچ کس نمیپرسد که چه تعداد دانشجو و چرا؟ همینطور میگیرند بعد نمیدانیم چه کارشان کنیم؟ زحمت میکشند جلو میآیند، بعد میبیند شغل ندارد، پرستیژ و منزلتی هم که فکر میکرد آقای دکتر و خانم دکتر دارد که این ندارد، رفته توی یک مغازهای عطرفروشی میکند و میگوید من دوتا فوق لیسانس دارم و مشغول دکترا بودم بعد رها کردم آمدم اینجا. آن یکی رفته توی گاوداری کار میکند و فوق لیسانس علوم سیاسی خوانده است! خب برای چی؟ این تقصیر آنها نیست تقصیر اینهایی است که دارند برنامه میریزند، تو بر چه اساسی داری اینطوری برنامه میریزی. شما دارید در علوم سیاسی آموزش سکولاریست میدهید و در بیرون دارید موعظه ولایت فقیه میکنید؟ در علوم سیاسی دارید میگویید نظامهای سنتی ارتجاعی قرون وسطایی ... اینها را دارید آموزش میدهید بعد کنارش معارف میگذارید میگویید شبهاتتان را بگویید جواب بدهیم! خب مریضی؟ خودت شبهه درست میکنی و خودت هم شبهه جواب میدهی؟ برای خودمان شغل درست کردیم. طرف داد میزد به او گفتند چرا داد میزنی؟ گفت دارم به یک جاییام سوزن میزنم. گفتند خب چرا سوزن میزنی؟ گفت آخه بیکارم! خب خودت سوزن میزنی خودت هم داد میزنی! خودمان برای خودمان مشکل درست میکنیم. عرض من این است که اگر میخواهیم یک کار اساسی بکنیم باید به آن سؤال جواب بدهیم و بپرسیم جامعه ما، فرهنگ ما، شرایط ما، به علوم انسانی چه نیازی دارد؟ چرا؟ و چه خلأیی را میخواهند پر کنند؟ غیر از خلأ ساختمان و پول و منزلت برای شب خواستگاری! چه کاری اینها میخواهند بکنند که مسئولین آمار میدهند اینقدر دکتر داریم و... بعضیها هم استدلالشان این است که مردم تحصیلات بکنند بهتر است یا تحصیلات نکنند؟ این خیلی سؤال عوامانهای است, بله حتماً تحصیلات بکنند اما چه تحصیلاتی؟ استدلال بعضی از آقایان این است که اگر ما اینجا همینطور تند تند بیهدف تحصیلکرده درست نکنیم اینها خارج میروند، خب این را مهندسی کن، زیادش هم بکن منتهی با کدام استاد؟ با کدام متن؟ با کدام هدف؟ با کدام امکان اشتغال؟ با کدام نیاز کشور؟ در یک رشتهای آدم میخواهیم 5 تا آدم نداریم. توی یک رشتهای اصلاً کشور نیاز ندارد و جا نداریم ولی همینطور درست میکنیم! حالا غیر آن اشکالات فرهنگی که بعضی از این رشتهها درست میکنند. دارید در اقتصاد آموزش میدهید که اقتصاد ایدهآل، یک اقتصاد لیبرال سرمایهداری است بعد میآیید در درس معارف توضیح میدهید که در اقتصاد باید اخلاق را رعایت کرد! آنجا دارید میگویید توسعه منهای اخلاق است، اصلاً اخلاق علمی نیست، اینجا میآیید میگویید اخلاق را رعایت کن؟ خب این تناقض است. چندتا کار باید بشود باید دانشجوپروری و این نظام دانشگاهی ما در علوم انسانی از معیشت حسابش را جدا کند یعنی بچههای مردم را مجبور نکنید برای معیشت و زندگی دو میلیون سه میلیون به رشتههایی بیایند که ما برای آنها نه شغل داریم، نه کار داریم، نه هدف برایشان تعریف کردیم نه به اندازه کافی استاد داریم، نه متن داریم، نه هدف داریم، هیچی! فقط مدرک و اسم و عنوان میدهیم. تفکیک معیشتشان از اینها، اصلاً الآن اکثر بچههایی که علوم انسانی میآیند بچههایی هستند که میخواستند علوم انسانی بروند نتوانستند، مثلاً آرزویش این بوده که به یک رشتههای دیگری برود نشده آمده اینجا! خب ما باید برای اینها یک مسیری تعیین کنیم که اینها هم به درد خودشان و هم به درد مملکت بخورند، اینها همه بچههای این مملکت هستند.
دوم؛ تفکیک آموزش از پژوهش نباید بشود، یعنی پژوهش در رابطه با آموزش، و آموزش در رابطه با پژوهش، و هم آموزش و هم پژوهش در خدمت کشور، و بر اساس مبانی تئوریک انقلاب باشد. این هم نیست. پراکنده است.
و سوم؛ اتفاقاً بعضی از کارها در درجه اول پژوهشی است. الآن به آن خیلی نمیشود نگاه آموزشی داشت اگر آن آموزش نیست آن را محدود کنند، فعلاً این پژوهش است. پژوهش همیشه باید چند مرحله از آموزش جلو باشد. یعنی وقتی پژوهش به مرحله 5 رسید مرحله 1 آن وارد آموزش شود. پرکوب کار پژوهشی در این قضایا بکنید با همان جهتگیری. چرا این علوم انسانی را دارید ترجمه میکنید؟ میگویند چون آنها دارند! این استدلال شد؟ خیلی چیزها آنها دارند. به درد تو نمیخورد درد خودت را نگاه کن، این که چون آنها دارند ما هم باید داشته باشیم؛ ما باید علوم انسانی حتماً داشته باشیم اما نه با این استدلال که چون در دانشگاههای آنها این رشته هست اینجا هم ما این را درست کنیم! آن بین رشتهای هست پس ما هم درست کنیم. او دارد با عقل کار میکند، او عاقل است، او مثل ما نیست که همینطوری تقلیدی یک کاری را بکند. او نگاه میکند که چه مشکلی دارد. چه امکاناتی دارد، آنها راز موفقیتشان این است که اول نگاه میکنند... هیچ رشتهای را به وجود نمیآورند مگر این که ببینند برایشان مقرون بصرفه است یعنی یا یک نیاز مادیشان را حل میکند یا برایشان اقتدار اجتماعی و سیاسی درست میکند. حتی اخیراً دیدید یک چیزی را وزارت خارجه آمریکا درست کرد تحت عنوان «آموزش رهبران آینده جهان» نمیدانم دوستان دیدند یا نه؟ با بودجه وزارت خارجه تازه تصویب کردند نه دانشگاههایشان! که در سال چند هزار نوجوان را از کشورهای مختلف جهان با بودجه آمریکا، اینها را بیاورند در خانوادههای خاصی که اینها از قبل آموزش دادند، بیایند توی خانوادههای آمریکایی در شهرهایی که مرفه هستند به مدت یک یا دو سال با اینها زندگی کنند بعد هم برگردند بروند، همین کاری که ظاهر آن هیچ سود اقتصادی ندارد کاملاً پشت آن منافع اقتصادی است، البته ظاهرش فرهنگی است ولی نهایتاً پشت آن اقتصادی و سیاسی و سلطهطلبانه است. ما میگوییم حداقل مثل اینها باشید، آنها هر کاری که میکنند محاسبه میکنند که این چه هزینهای برای کشورشان دارد و چه منافعی دارد؟ و کدام به کدام میارزد؟ ما چرا این محاسبهها را نمیکنیم؟ در مورد هر رشته بپرسیم که اگر این نباشد کجای کار خراب میشود؟ اگر هیچ جا خراب نمیشود نترس کنارش بگذار. آقا اگر این نباشد چه میشود؟ هیچی، هیچ اتفاقی نمیافتد. خب پس کنارش بگذار. مگر هزینه تو نامحدود است؟ مگر بودجه و وقت تو نامحدود است؟ آن را صرف یک کار لازم بکن، چه کسی گفته دانشگاه را تعطیل کن؟ دانشگاه، آموزش و پژوهش را باید گسترش بدهید ولی برای کاری که میتوانی مشکل این مملکت، هم خانوادهها و هم جامعه را حل کرد. نگوییم چون آنها این را دارند پس ما هم این را داشته باشیم! ما میخواهیم رقابت کنیم؟ میخواهیم شعار ایدئولوژیک بدهیم؟ میخواهیم تقلید کنیم؟ مثل این که مشکل خودمان را نمیدانیم! طرف واقعاً به همین مسخرهگی است این کارها، دو – سه نفر داشتند جوک میگفتند و با هم میخندیدند بعد یک نفر داشت از دور میآمد او هم از دور شروع به خندیدن کرد، بعد از او پرسیدند که شما به چی داری میخندی؟ گفت اینها بیخود که نمیخندند حتماً یک چیز خندهداری است! ما الآن داریم همین کار را با غرب میکنیم، میبینیم آنها دارند میخندند میگوییم حتماً چیز خندهداری است بخندیم! گریه میکنند میگوییم گریه کن! مگر تو خودت آدم نیستی؟ او که میخندد حق دارد میخندد او که دارد گریه میکند در یک موقعیت گریهداری است، تو اصلاً کل موقعیتت گریهآور است چون تو از خودت موقعیت نداری! چه نیازهایی است که باید برآورده بشود؟ برای آن نیازها برنامه داشته باشیم یعنی مسئلهمحور و نیازمحور برویم بگوییم چه رشتههایی باشد و چرا؟ با کدام متن، با کدام مبانی و کدام استاد؟ این راه علاج است. انقلاب در علوم انسانی، انقلاب فرهنگی در جامعه، فقط راهش این است هیچ راه دیگری ندارد بقیه راهها بیراهه است.
مسئله بعدی؛ علوم انسانی دیگری معنا دارد یا نه؟ و اگر آری چگونه ساخته میشود؟ چطوری میشود یک علوم جدیدی را بنیانگذاری کرد؟ آیا این علوم در همه گزارهها جدید هستند؟ در مبانی جدیدند؟ در روش جدیدند؟ در هدف جدیدند؟ در چه چیزی جدید هستند؟ اینها باید روشن بشود و اینها که عرض میکنم دوتا چیز با هم میخواهد بعضی اینها را با هم قابل جمع نمیدانند اگر این دوتا با هم نباشد نمیشود یکی "عزم انقلابی" یعنی مرعوب و مجذوب نشویم. دوم "حوصله انقلابی". چون بعضیها فکر میکنند حوصله از این چیزهایی است که پسوند انقلابی برنمیدارد اتفاقاً حوصله انقلابی و صبر انقلابی لازم است منتهی صبری که کنار آن کار باشد نه بیکاری. این دوتا باید با هم باشد عزم انقلابی و حوصله و صبر انقلابی اگر باشد من یقین دارم که این نتیجه میدهد. در این 30 سال این جریان فکری تولید فکر اسلامی در حوزه علوم انسانی حمایت نشده است حمایت جدی نشده، حمایت شعاری شده، از حالا به بعد باید حمایت بشود. تفکیک آموزش و پژوهش در علوم انسانی از معاش و زندگی و منزلت، بچههای مردم را مجبور نکنیم، مدرسه کارمند درستکنی، کارمندسازی راه انداختیم. آن سؤال را جواب بدهیم. اینها سیاهمشقهای دهه 70 ما و دوستان است. البته به هیچ درد دوستان هم نمیخورد ولی خب! مثل همین خزعبلات شفاهی ماست! ولی میخواهم بگویم ما در دهه 70 با یک جمع محدودی یکسری حلقههایی داشتیم که میخواستیم همین کار را بکنیم ولی بدون هیچ حمایتی؛ اینها بحثهای دهه هفتادی است، ما آنجا از جمله این بحث را کردیم که پرسشها را باید متوجه مبانی، غایات و متدولوژی گرایشات مختلف در علوم اجتماعی کرد یعنی اصل تعریف رفتار، تعریف ساختار، تعریف طبقه، تعریف جامعه، انسان و فلسفه زندگی اجتماعی، آن بحث ریشهای باید از اینجاها شروع شود. در کنار بحث گزارهای که باید انجام بشود. باید شالودة علوم اجتماعی را شکست. تا شالودهشکنی نکنیم نمیتوانیم علوم انسانی دیگری داشته باشیم. البته علوم انسانی دیگر، علوم انسانی تماماً دیگری وجود ندارد، یک علوم انسانی تماماً دیگری وجود ندارد. یک علوم انسانی دیگر یعنی غایتش یکی نباشد، مبانیاش متفاوت باشد، و الا در روشها، در بسیاری از گزارهها هم مشترک. اگر یک علوم انسانی نهایی قطعی تشکیل شده باشد با یک علوم انسانی موجود در دنیا مشترکات بسیاری خواهد داشت اما تباینها و تضادهای اساسی هم خواهد داشت اینها را باید با هم دید. شالوده متون علوم انسانی و علوم اجتماعی را باید علمی درهم شکست باید به تفکیک در عین حال، راجع به گزارهها داوری کرد. آنچه را که علوم انسانی و علوم اجتماعی میگوییم تلفیقی از سه دسته گزاره است: 1) گزارههای تجری؛ 2) گزارههای برهانی – فلسفی که از همه کمتر هستند، خیلی کم است مخصوصاً در علوم انسانی متأخر، گزارههای فلسفی برهانی تقریباً نزدیک و مایل به صفر شده است. میگویند اینجا اصلاً برهان نیست گفتمانهای مختلف است. 3) گزارشهای ایدئولوژیک سکولار که نه پشتوانه تجربی دارند و نه پشتوانه عقلی دارند بلکه خرافات مدرن هستند همینطوری هم قبول شدند و تبدیل به تعبّد شدند. دانشجوی دکتری سر این جلسه مینشیند یک چیزی را یاد میگیرد و در جلسه بعد درست ضد این را میشنود، نمیفهمد که اینها با هم متضاد است، میگوید هر دوی اینها علمی و درست است. واقعاً مینشیند توی این جلسه الف را میگوید و در جلسه بعدی درست ضد الف را میگوید این هر دوی اینها را حفظ میکند، دکتری امتحان میدهد ولی نمیفهمد که اینها با هم تضاد دارند. خب اینها بر اساس آن تضاد تشکیل شد ولی تو اینجا متوجه تضاد آن نیستی؟ میگوید اینها همه با هم. ببینید یکسری از گزارههای علوم انسانی که اینها باید شالودهشکنی و شفاف بشوند. در علوم انسانی و علوم اجتماعی بسیاری از گزارهها نه اثبات عقلی شده و نه تأیید تجربی دارد. ا بخشی از ینها پیشفرضهای آقایان است. بخشی از اینها حدسیاتشان است بعضی از اینها حتی علایق شخصی نظریهپرداز است. اصلاً مشکلات و علایق شخصیاش است، بعضیها سرگرمی ذهنی است، بعضیهایش خرافههای مدرن است و بعضی از پیشفرضها و گزارهها را الآن من میخواهم عرض کنم که کلیگویی نکرده باشم، به عنوان نمونه من بعضی از پیشفرضهای پدر جامعهشناسی مدرن که پدر پوزیتیویست هم است «آگوستکنت» پدر علوم اجتماعی است خودش میگوید من مخترع فیزیک اجتماع هستم. بعضی از اینها که هیچ کس به اینها توجه نمیکند همینطور رد میشویم. آن چه که به عنوان علوم انسانی و علوم اجتماعی میگوییم ترکیبی از گزارههای اثباتپذیر عقلی و تجربی است به علاوه بیشمار توصیفهای بیدلیل، ادعاهای پراکنده، توصیههای ایدئولوژیک در ذیل ایدئولوژیها و مکاتب مختلف. کار ما و شما برادران در این شالودهشکنی علوم انسانی چیست؟ با گزارههای علمی و فلسفی مواجههای علمی و فلسفی میکنیم. با گزاره فلسفی ما مواجه فلسفی میکنیم ولی گزارههای ایدئولوژیک و ادعاهای بلادلیل را به خودشان برمیگردانیم. ما میخواهیم علم را غیر علم تسویه و تفکیک کنیم. برخورد ایدئولوژیک با علم نیست، برخورد با علم است. این کاری است که باید بکنیم. علم را تعریف کنیم. اسلامی شدن علوم انسانی نفی تعبّد به متون ترجمهای است، تعبّد تمام شد. دوره تعبّد تمام است، از این به بعد دورة تفکر و تعقل است. تا حالا تجلیل کردیم از این به بعد دیگر باید تحلیل کنیم این شروع علوم انسانی اسلامی است. گزارههای عقلی تعبّدی نیستند تو گزاره عقلی گفتی، بنده هم عقل دارم استدلالت را بگو من هم جوابت را میدهم. گزاره تجربی هم تعبدی نیست، گزاره را تجربه کردی یا نکردی؟ بگو من هم تجربه کنم. مگر فقط تو بلدی تجربه کنی؟ خب ما هم تجربه میکنیم. هرچه که شما بلدی ما هم بلدیم. معیاری دست شما نبوده که دست ما نباشد. عکس آن درست است؛ ما مدعی هستیم که معیاری دست ما هست که دست شما نیست و آن "وحی" است که شما آن را قبول ندارید. الآن فعلاً وحی هیچی، من دارم میگویم که ما چرا باید به شما متعبّد باشیم؟ ما هم مثل شما عقل داریم، تجربه داریم، گزارههای ایدئولوژیک سکولار هم به طریق اولی جای تعبّد نیست، اول در بحث از علوم انسانی باید روشن شود انسانشناسی دینی و توحیدی با انسانشناسی ماتریالیستی و الحادی یکی است یا نیست؟ یعنی هسته اصلی علوم انسانی بین ما چه تفاوتهایی است؟ و چه شباهتهایی است؟ مارکس، مارکسیستها، فاشیستها، لیبرالیستها "انسان" را چطوری تعریف کردند ما چطوری تعریف میکنیم؟ اصلاً هسته علوم انسانی انسان است. انسانِ قرآن با انسان شما چه شباهتهایی دارد و چه تفاوتهایی دارد؟ اهداف آن هم همینطور است، ارزشهایش هم همینطور خواهد بود شباهتهایی و تفاوتهایی. به گزارههای هر کدام از اینها به یک گزاره بعدی توصیفها و توصیههای بعدی در علوم انسانی و علوم اجتماعی جهت میدهند و چارچوبهای نظریای که هر مکتب انسانشناختیای درون آن متولد شده، این را باید بفهمیم. هیچ یک از مکتبهای علوم انسانی خارج از چارچوبهای نظری خاصی متولد نشدند. آن چارچوبها را باید شناخت و نقد کرد. این هم جزء شالودهشکنی است. هیچ یک از نظریهپردازان علوم انسانی در دنیا حالا غرب و شرق، حالا غربیها را میگوییم برای این که همه دنیا دارند همینها را ترجمه میکنند، هیچ کدام از نظریهپردازان در مکاتب مختلف علوم انسانی شرح بیطرفانه بخصوص شرح نفسالامری از انسان ندادهاند. هیچ کدامشان. ما با روش علمی و منطقی، بدون جوزدگی و تقلیدگرایی باید بررسی کنیم تک تک این علوم انسانی که اینها مکتبهای مختلف هستند مگر جامعهشناسی مکتبهای مختلف نیست، مگر روانشناسی مکتبهای مختلف نیست، مگر مکاتب حقوقی نداریم؟ مگر در اقتصاد مکاتب اقتصادی نداریم؟ اینها کتابها و مکاتب مختلف هستند، مفروضات مختلف دارند، غایات مختلفی دارند در این شالودهشکنی باید به این سؤالات جواب بدهیم و هر کدام از این متون و منابع و مکاتب علوم انسانی در کدام چارچوب ساختاری متولد شده است؟ با کدام ابزارها؟ مثلاً در جامعهشناسی با کدام ابزارهای جامعهشناسی؟ با کدام پیشفرضهای ایدئولوژیک؟ در کدام پایگاه و شبکه اجتماعی؟ با کدام اولویتها؟ هر کدام از اینها اولویتهایشان با آن دیگری فرق کرده است. در روانشناسی اولویتهای فروید و توابع آن مثل یونگ و دیگران با اولویتهای رفتارشناسها مگر یکی است؟ در جامعهشناسی یک دفعه "دورکیم" میآید مسئله خودکشی را به عنوان یک اولویت، آنومیهای اجتماعی به عنوان یک اولویت آنها را قرار میدهد و راجع به آن بحث میکند و وقتی که دین را طبقهبندی میکند به عنوان یک ملحد دارد حرف میزند. خودش میگوید که یهودیزادة ملحد است. وقتی میگوید دین، یهودیت مد نظر اوست و نفرتی که از یهودیت دارد. "مارکس" یک بچه و خانواده یهودی است که پدرش به خاطر منافع اجتماعی و فشاری که مسیحیها روی یهودیها میآوردند مسیحی شده است! مارکس این یهودیت و این مسیحی شدن پدر یهودیاش را میبیند و تمام بحثهایی را که میکند هرجا که از دین دارد حرف میزند راجع به این دین دارد حرف میزند. "ویتکنشتاین" وقتی میآید – من نمیخواهم همه نظریاتشان را به مسائل اخلاقی ارجاع بدهم ولی به این توجه کنید که یک فرد در چه فضایی دارد حرف میزند – ما میگوییم هر مکتبی را با قطع نظر از قائل آن نظر تحلیل کنیم «أنظر إلی ما قیل» یا «ماقال» نگو کیست؟ بگو چه گفته؟ اصل و روش ما این است. هرکس گفته! اسمش میخواهد مسلمان باشد، شرقی باشد، غربی باشد، ما دنبال استدلال هستیم اما در عین حال به یک چیزی توجه داشته باشید که این افراد در چه فضایی این حرفها را زدند؟ این سؤال را مطرح کنید که آیا وینکنشتاین که به عنوان پدران تحلیل در حوزه اخلاق میآید میگوید که "گزارههای اخلاقی، دینی، معنوی، همه بیمعنا و لغو است!" هیچ ارتباطی با وضعیت خاص شخصیتی این آدم ندارد؟ در خانواده خودش و چهارتا برادرش همه همجنسباز هستند و همه خودکشی کردند. اصلاً تو باید بگویی گزارههای اخلاقی بیمعناست. تو راست میگویی! یعنی آن زندگی جز با این گزاره تناسبی ندارد اما در عین حال ما نمیگوییم چون تو فلان اخلاق را داشتی پس نظریاتت باطل است، نخیر، نظریات تو را جداگانه تحلیل میکنیم. ولی توجه داشته باشید این که میگویم با چه اولویتهایی آمدند واقعاً اولویتهایشان فرق میکند، در کدام پایگاه اجتماعی بودند فرق میکند، برای پاسخ به کدام پرسشها وارد نظریهپردازی شدند اینها باید بازخوانی علمی بشود مفهومبندیها و ابزارهای روششناختی که پشت صحنه مکاتب مختلف در علوم انسانی و علوم اجتماعی است واکاوی بشود تمام این نظریهها باید چکاب بشوند، شرح انتقادی بخورند، اصلاً بر چه اساسی طبقهبندی شدند؟ "آگوست کنت" که به عنوان پدر جامعهشناسی و پدر پوزیتیویزم و پدر اومانیزم مطرح است، او نوع خاصی از اومانیزم را تعریف کرد اینها شالودهکنی این نمونهاش این است. آگوست کنت میگوید این فیزیک جامعه است میگوید من به همان روشی که نیوتن آمدند راجع به فیزیک حرف زدند من به همان روش میآیم علمی محض راجع به جامعه حرف میزنم بدون هیچ پیشفرضی! با روش صرفاً آزمایشگاهی و تجربی و پوزیتویسیتی! من اصلاً نمیگویم درست گفته یا غلط. میخواهم ببینم راست گفته یا دروغ؟ کاری ندارم الآن حرفهایت راجع به جامعه درست است یا غلط است؟ بعضیهایش درست است بعضیهایش غلط است؟ اما میخواهم ببینم راست گفتی یا دروغ؟ یعنی شما بدون پیشفرض آمدی این حرفها را زدی؟ تو به متفکر دینی میگویی شما پیشفرضهای دینی داری، اولاً که پیشفرضهای دینی از نظر ما به مسیحی و یهودی کاری ندارد یک مسلمان عقلیه و عدلیه، پیرو اهل بیت، برای آن چه که شما میگویید پیشفرض دینی، برای آنها استدلال عقلی دارد. پیشفرض دینی به این معنا که اینها تعبّد بدون عقل است ما نداریم، پیشفرضهایمان هم معقول است، حالا اگر به قول شما عقلانی نباشد حداقل معقول است، چون عقلانی یعنی چیزی که تمام اجزای آن با عقل اثبات بشود، معقول یعنی چیزی که با عقل رد نشود. اعم از عقلانی است. حداقل معقول است بلکه عقلانی هم هست. اما حالا فرض کن که شما به ما میگویید شما مسلمان متفکر با پیشفرض سراغ اقتصاد و علوم سیاسی و گزارهها میآید، سؤال میکنیم که مگر تو بدون پیشفرض میآیی؟ ما برای پیشفرضهایمان برهان میآوریم ما از بدیهیات شروع میکنیم بالا میآییم. اما حالا فرض کنیم که شما راست میگویید شما بدون پیشفرض آمدید؟ به عنوان نمونه "آگوست کنت" پدر جامعهشناسی پوزیتیویستی ادعایش این است که ما بدون پیشفرض علمی محض و تجربی سراغ شما آمدیم، ببینید پیشفرضهای او چیست؟ یک تیکه از حرفهای "افلاطون" در باب "تقسیم کارکردها" و فونکسیون اجتماعی یکی از پیشفرضهای جامعهشناسی آگوست کنت است، تو هیچ جا را اثبات نکردی! پوزیتیویزم الهام گرفته از هیوم، بعضی از حرفهای هیوم را پیشفرض گرفتی، خب این حرفها غلط است، آنجا نگفتی این حرفها برای هیوم است این را به عنوان یک مسئله علمی محض مطرح کردی، یک بخشی را از روانشناسی طبیعی و فیزیولوژیک گرفتی، هیچ جا اثبات نکردی، مبدأ جامعهشناسیات قرار دادی! این هم یک پیشفرض. یک پیشفرضهای دیگری هست که دیدگاههای کانتی است آنها را کجا اثبات کردی؟ با این که شما ادعایتان این است که پوزیتویست کانت، پوزیتیویست نیست، حرفهای غیر پوزیتویستی مبنای خیلی از حرفهای توست! این همان پیشفرضها هست یا نیست؟ ما با همه این پیشفرضها... یک بخشی تاریخگرایی "بوسوئه" و "ویکو"، از روی دست بوسوئه و ویکو نگاه کردی، توی کتابهایت و این کتابت اسمشان را نیاوردی! این هم پیشفرض دیگرت، تاریخگرایی. مراحل سه گانه عقلی را از "کوندورسه" گرفتی! این هم یک پیشفرض تو. کجا اینها را ثابت کردی؟ علوم اجتماعی شما بدون پیشفرض است؟ مراحل تاریخی تئوری پیشرفت را از "سنسیمون" گرفتی، هیچ جا اثبات نکردی. بعضی از نظرات سیاسی "مونتسکیو" را وارد بحثهایت کردی، با کدام استدلال؟ در حوزه طبیعتشناسی پیشرفضهای "نیوتنی" داشتی! بخشی از ادعاهایت در باب جامعهشناسی بر اساس مفروضات و پیشفرضهای فیزیک نیوتنی است کجا اینها را اثبات کردی؟ تو پیشفرض نداری؟ ما پیشفرض داریم! اسمش را گذاشتی اینها را با هم ترکیب کردی، یکسری از مفاهیم قرن 17 و قرن 18 را آوردی در قرن 19 آوردی با هم مونتاژ کردی و اسم آن را فیزیک علمی محض اجتماع گذاشتی! علم جامعهشناسی! اسم آن را گذاشتی سوسولیوژی! بعداً معلوم شد که حتی این اسم و این تعبیر فیزیک جامعه هم معلوم شد برای ایشان نیست برای کس دیگری است! پدر جامعهشناسی غرب، اقلاً 10- 12 تا تئوری اثبات نشده قرن هیجدهمی را در قرن 19 با هم تلفیق کرده، مونتاژ کرده اسم آن شده پدر جامعهشناسی علمی! هرکس غیر از اینها حرف میزند میگویند شما پیشفرضهای دینی دارید! شما غیر علمی حرف میزنید! شالودهشکنی یعنی اینها. هیچ کدام از اینها نیستند که تمام مبانی حرفهایشان را با برهان اثبات کرده باشند و آجر آجر روی هم چیده باشند جلو آمده باشند، پر از پیشفرضهای ایدئولوژیک است، پر از منافع اخلاقی و اخلاقیات شخصی است، منافع حزبی و سیاسی است. اینقدر در علوم انسانی مسائل سیاسی و قدرت برجسته است که مثل فوکو میگوید اصلاً علم جدا از قدرت نه متولد میشود و نه پیشرفت میکند! میگوید هرکجای تاریخ را که میخواهید بیاورید من به شما نشان بدهم هر رشته علمی که پیشرفت کرده در رابطه با قدرت بوده است! پشت صحنه این حرفها مسئله قدرت و سیاست و همه این مباحث بوده است. باید ما واقعاً کار کنیم با این کارهای رسمی ساعت کار زدن و کارت زدیم و کارت زدن بخدا هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. – اینهایی که کارت میزنند خیلی آدمهای خوبی هستند ترسیدم یک چیزی بگویم –
یکی از حضار: خواستم بگویم که دانشگاهها به این موضوع فقط در حد برگزار کردن یک همایش بسنده نکنند و انشاءالله این کار را با قاطعیت پیش بگیرند و پیگیری کنند. اما محدود به برگزاری همایش نشود اقدامات بسیار زیاد و لازم و متعددی باید صورت بگیرد برای این که این کار به نتیجه برسد. بنا به فرمایش خود شما از شما میخواهیم که حتماً همکاری بسیار نزدیک و تنگاتنگی را با ما داشته باشید برای انجام این کار بسیار مهم و تعیین کننده، بدون وقت گذاشتن شما امکان موفقیت این کار وجود ندارد، این ابزار را دانشگاه ما دارد که به دنبال ضرورت این کار، فرمایشات مقام معظم رهبری و ضرورت دانشگاه و خواسته ما این است که شما انشاءالله این وقت کافی را بگذارید برای این که کمک کنید که دانشگاه را روشن کنید. حالا نمیدانم استعفای شما از شورای عالی انقلاب فرهنگی درست است یا خیر؟ سؤال من این است که علت استعفای شما چه بود؟ و حالا که استعفا دادید حتماً یک دلیلی داشتید که آن کارها و صحبتهایی را که دیدم حتماً و خیلی هم مفید است انشاءالله وقت کافی را برای ما بگذارید و توضیح بدهید که چیست؟ پیشنهاد من به دوستان این است که در جلسه سوالات زنده بکنند هرکس در جلسه سؤالی دارد بلند شود و بپرسد چون خیلی بهتر از سوالات مردم است، اگر سؤال دارید بلند شوید و حرف بزنید و سوالات زنده بکنید.
استاد: واقعیت این است که تضعیف شورای عالی انقلاب فرهنگی را درست و جایز نمیدانم و واقعاً هیچ وقت هم دنبال این کار نبودم این رسانهای شدن و خبریشدنش را هم تعجب کردم آن هم در این سطح، همه افراد شورا تا جایی که بنده میشناسم افراد محترم، علاقمند و دلسوز هستند. خلاصه خیلی جای خوب و افرادی خوب هستند. منتهی واقعیت این است که بنده احساس کردم که مطالباتی که رهبری از شورا دارند که مطالبات درستی است، مطالباتی که نخبگانی مثل شماها در دانشگاه و حوزه دارند هر وقت هرجا ما میرویم هر بحثی میکنیم حق هم دارند همه میگویند خیلی خب این حرفها همه درست، شما خودتان آنجا چه کارهاید؟! میخواستیم بگوییم ما هیچ کارهایم! یعنی همان که بود بگوییم هیچ کارهایم. یعنی عرض من این است که در شورا، ضمن احترام به همه افراد، کارهایی که نمیتوانیم بکنیم بیخود... حالا یا به دلایل ضعف شخصی که من ضعفهای شخصی خیلی دارم یا به دلایل ضعفهای ساختاری و موانعی که وجود دارد. از یک طرف هم احساس من این است که رهبری از وضعیت شورا راضی نیستند یعنی آن چیزی که ایشان توقع دارد شورا نتوانسته انجام بدهد، از یک طرف هم دانشگاه و حوزه منتقد هستند، نخبگان ناراضیاند و همه حق دارند. از یک طرف ما در شورا که مینشینیم میبینیم آدمهایی که آنجا مینشینند اکثراً بیتقصیرند! یعنی این که یک تقصیری وجود دارد اما معلوم نیست مقصر آن کیست؟! من خواستم بگویم که به نظرم 3 – 4تا این شورا سوراخ دارد باید اینها را رفو کرد، اگر نمیشود خب نشود و توقع هم باید در همان حد داشته باشیم. از شورای فعلی با این بافت و ترکیب توقع در همین حدی که الآن هست میشود داشت. اما اگر آن مطالباتی که رهبری کرد و چند بار هم فرمودند، یک وقتی ایشان یک جملهای گفت که خیلی من را نگران کرد این بود که ایشان گفتند روز قیامت با شما احتجاج میکنم و گفتم ما تا همین الآن اینها را بلد بودیم ما الآن با همه احتجاج میکنیم ما حوصله روز قیامت را نداریم، آن روز که نمیشود با کسی ... با این ساختار، با این بافت، آن مطالبات را برآوردنی نیست. این اصل عرض بنده است. افرادی که در شورا هستند افراد بسیار محترمی هستند اولاً که یک دست نیستند، نمیخواهم بگویم که همه باید یک دست سلیقهای باشند، منظورم این است که در یک سطح نیستند، اظهار نظر راجع به مسائل... ببینید بعضی از مسائل، همین بحث علوم انسانی، بحث مهندسی فرهنگی، و مسائل مختلف، بعضیها هستند 20 سال – 30 سال است راجع به این مسئله کار کردند و فکر کردند و بعضیها هم هستند که به تناسب کارشان و شغلشان بسیار محترم ولی کارشان اصلاً این نبوده است! مثلاً همان لحظه در جلسه یک چیزهایی میشنود و میخواهند رأی بگیرند! آن وقت رأی این دو نفر مساوی است. خب من این را قبول ندارم. اینجا که جای دموکراسی بازی نیست، اینجا جای علم و عقل است، جای دموکراسی نیست، مثل این که 5 نفر متخصص هستند و چند نفر هم متخصص نیستند بگوییم رأی بگیریم که با این مریض چه کار کنیم؟ خب یکی میگوید به او آب قند بده، آن یکی بگوید نه خطر دارد، بعد بگوییم نه همه رأیها باید مساوی باشد! کار تخصصی علمی باید برخورد تخصصی بشود. شورای عالی انقلاب فرهنگی که یک جمع و محفل سیاسی یا حکومتی به معنای اجرایی نیست که بگوییم همه را راضی کنیم! دو کار میشود با شورا کرد یا بگوییم شورا، شورای ریش سفیدان و نخبگان و محترمین باشد با دیدگاههای متضاد و متفاوت، این خوب است اگر آن هم باشد الآن همه اینطوری نیستند، باید بعضی از این تیپها باشند بعضی از تیپهای بدرد نخور امثال بنده که واقعاً برای این کار نه اعتباری داریم نه چیزی بلدیم ما باید کنار برویم. ما به زبان خوش خودمان کنار رفتیم! امیدواریم بعضی از دوستان هم همینطور کنار بیایند و راه را باز کنیم و آقا یک تصمیم اساسی بگیرند. اگر شورای ریش سفیدان میخواهیم که صاحبنظران و آدمهای پخته هر فن که در رشته خودشان مورد احترام هستند و در عین حال دغدغه اسلامی انقلابی دارند همه اینها باید در شورا جمع بشوند امثال بنده هم که آدمهای بدرد نخور هستیم برویم پی کارمان! همان کارهایی را که بلدیم ما طلبهایم میرویم کار خودمان را میکنیم، آنها آن وقت طوفان مغزی بشود، طوفان بحثی بشود، تضاد بگویند، بعد همه این حرفها خدمت رهبری یا تصمیمگیران فرهنگی کشور برود و در واقع یک گروه مشورتی میشود، شورای مشورتی، اگر این باشد خوب است. اگر این شورا قرار است یک شورای قرارگاهی باشد یعنی یک قرارگاهی برای مدیریت مسئله فرهنگ و علم در کشور، باید افراد به لحاظ فکری منسجمتر باشند، هرچه در این شورا مطرح میشود از صفر تا صد حرف میزنند! تضاد 180 درجهای! یعنی راجع به اصلش شک میشود! حالا میخواهیم یک کاری بکنیم یکی با اصل آن مخالفت میکند، حالا بیا به این ثابت کن! آخر آنجا که ما نباید همدیگر را متقاعد کنیم. دو هفتهای یکبار تشکیل میشود آن هم دو ساعت؛ بعد سر رأیگیری لابی کردن، تصمیمات آنی گرفتن، ارتباطات و گاهی مسائل سیاسی پشت صحنه (البته در بعضی از مسائل) پیش میآید، خب ما حوصله این کارها را نداریم یعنی من واقعاً برای این کارها پیر شدم اصلاً حوصله ندارم یک آدم خسته و عصبی هستم به کوچکترین بهانهای دعوا میکنم! کسی هم گیر نیاید خودم را میزنم. من سنم را بالا رفته، بازنشسته از لحاظ عصبی شدم. بعضی اوقات در جلسات دوستان حرفهایی میزنند میگویم باید اول و وسط و آخر جلسه 7- 8 تا جوک بگویید وگرنه من اینجا نمینشینم. ما به معنای دقیق کلمه کمبود خنده داریم. اگر قرار است این شورای یک قرارگاه مهندسی باشد که عملیاتی کار کند اولاً باید انسجام باشد که انسجام فکری در این اعضاء نیست، دوم بایستی که مکانیزم تصمیمگیری یک کمی دقیقتر و صریحتر باشد. مثلاً یک طرح پیشنهادی – مثلاً 7، 8، 10 تا طرحهای پیشنهادی بوده که خود ما به شورا آوردیم – باید یک سال و نیم دو سال توی صف نوبت باشد تا به صحن شورا بیاید، خب دو سال پیش یک مسئلهای بوده، دو سال بعد خود ما یادمان رفته که چه بوده! وقتی به صحن شورا میآید از صفر تا صد آن دوباره بحث میشود، البته طبیعی هم هست هرکس نظر خودش را باید بدهد همه هم محترم هستند، بعد شروع میکنند راجع به این بحث میکنند، بعد در رأیگیری میبینی یک چیزی که سالهاست دغدغه یک عده است که بیرون کار کردند نظر دادند، مشورت دادند با یک بدبختی به صحن آمده، با یک رأیگیری که اصلاً معلوم نیست حساب کتاب آن چیست یک دفعه روی هوا میرود! یا تغییر میکند، تبدیل به عکس خودش میشود! در موادش یک چیزهایی تصویب میشود که اصلاً این خلاف هدف طرح است که حالا من نمونههای متعددی دارم. خب انسجام فکری وقتی نباشد، انسجام در تصمیمگیری هم وقتی نباشد مکانیزم تصمیمگیری نباشد، این دوتا – سوم که از همه هم مهمتر است – آخه گفتند چرا شیر را نکُشتی؟ گفت به هزار و یک دلیل! یکیاش این بود که فشنگ نداشتم! آخرش از همه مهمتر این است که اصلاً ضمانت اجرایی برای مصوبات شورا تعریف نشده است! تنها شورایی که رؤسای سه قوه در آن هستند غیر از شورای امنیت ملی، این شوراست، ولی هیچ ضمانت اجرایی ندارد. اصلاً چرا رؤسای سه قوه باید در این شورا باشند؟ حالا شرکت هم نمیکنند گاهی یکی دوتایشان نیستند، البته قبلاً هم گای همینطور بود. چرا گفتند سران سه قوه باید اینجا باشند؟ برای این که گفتند اینجا تصمیماتی گرفته میشود که پخته و قوی، کل سیستم، هر سه قوه باید پای کار بیایند. نمایندههای 4 کمیسیون مجلس، 4 وزیر مربوطه آنجا هستند. ما اصلاً هیچ شورای دیگری مثل شورای فرهنگی در کشور نداریم، یعنی واقعاً شأن این شورا خیلی بالاست، مطالبات بالاست، توقعات بالاست، شرایط بالاست، وظیفه سنگینی به عهده آن است. اگر حداقل این سه تا – چیز دیگر هم هست – اگر این سهتا، اگر شورای مشورتی و ریش سفیدان را میخواهیم آن یک اقتضاء دارد، اگر قرارگاه میخواهیم اقتضاء دیگری دارد. انسجام فکری نیست. انسجام در مکانیزم تصمیمگیری نیست، از همه مهمتر ضمانت اجرا ندارد اصلاً اختیارات معلوم نیست. اولاً بودجه دست شورا نیست. شما بهتر میدانید هر تشکیلاتی که... گفتند رئیس هر اداره معاون امور مالی آن است؛ اگر او بودجه داد یعنی شما کل نظام آموزشی و پژوهشی کشور، به لحاظ مسائل مالی و مدیریتیاش هیچ نیازی به شورای انقلاب فرهنگی ندارد فقط رؤسای دانشگاهها را میآورند در شورا تعیین میکنند رأی میدهند از وقتی هم بنده یادم هست چه دولت آقای خاتمی، چه این دولت، هرکس آمده، به جز یکی دوتا استثناء تأیید شده است! هیچ وقت هم من یادم نمیآید که کسی عزل شده باشد، یعنی کسی را که تعیین کردیم بیاوریم اینجا یقه او را بگیریم بگوییم چه کار کردی؟ برو دنبال کارت! فقط تأیید میشود کسی عزل نمیشود! آن وقت بودجه آموزشی و پژوهشی، هیچ بودجهای دست این شورا نیست، خب وقتی بودجه نیست میگویند شما برای خودتان فرمایشات بفرمایید! شورا شما هم موعظه بفرمایید! ما هم کارهای خودمان را میکنیم. از این شورا با این اختیارات، و با این بافت و با این مکانیزم تصمیمگیری همینی که هست بیرون میآید. آن توقعات و مطالبات انقلابی که حوزه و دانشگاه دارند حق هم دارید، آن مطالبات با این شورا برآوردنی نیست، ضمن احترام کامل به شورا، من واقعاً دنبال جوسازی علیه شورا نبودم و نه هستم، این حرفها را هزاربار بیشتر در خود شورا گفتم، منتهی آدم دیگر چقدر دعوا کند؟! دیگر از این شفافتر نمیشود گفت.
خیلی ممنون. انشاءالله موفق باشید. این کار بزرگی که شروع شده جدی بگیرید. فقط عرض کردم عزم انقلابی و در کنار آن هم حوصله انقلابی میخواهد. مطمئن باشید تا 48 ساعت دیگر جواب نمیدهد!
هشتگهای موضوعی